یکی از روزهای آخر عمر شاه در قاهره بود. خبرنگار بیبیسی از او پرسید :«تجربهی تبعید چگونه است؟»
گفت
:«امروز من آینده را پشت سرگذاشتهام، بیماری وجودم را تحلیل میبرد و مثل
پدرم در غربت خواهم مرد. ولی یک تفاوت وجود دارد که من توانستم 6 سال بعد
از مرگ او جنازهاش را به وطن برگردانم، ولی گمان نمیکنم دیگر جنازهی من
هم به ایران برگردد.»
خبرنگار پرسید: «آیا احساس پشیمانی دارید؟»
شاه
جواب داد: «شاید در تقسیم املاک بین محرومان تعلل کردم. شاید نباید این
طور با روحانیت درمیافتادم و شاید نمیبایست مسیر غربی ترقی را چنین
میپیمودم. باید تجارت مشروبات الکلی را قدغن میکردم. بعضی کابارهها و
سینماها را تعطیل میکردم و با مواد مخدر مبارزه میکردم. حالا بعد از مرگم
تنها سگ خانوادگیمان برایم خواهد گریست و دیگر هیچ!».